باباحاجی گلم
پسر گلم این ماه باباحاجی حالش خیلی بده و چندوقته تو خونه مامانی با پوشک و تشک مواج افتاده.خاله و مامان حاجی هم که هستن.قربونش برم من.اصلا حال هیچی ندارن ولی ی روز که تو داشتی میرقصیدی دستای بی حالشونو دوبار بهم زدن و برات دست زدن.اشک همه دراومد.توهم که دیگه فعلا میری خونه مامان جون چون نمیشه خونه مامانی باشی.مامانی درگیر باباحاجیه.خدا خودش رحم کنه.ی روزبزرگ میشی و شاید اصلا باباحاجیو یادت نیاد ولی باباحاجی خیلی دوست داشت.زمان سالمی یک شب درمیون یا هرشب بهت زنگ میزد حتی زمانی که تو اصلا حرف زدن بلد نبودی.برات چقدر میخوند و تو میرقصیدی.کوچکتر بودی صداشون تو گوشی ضبطکرده بودم برات میزاشتم میخوابیدی.همیشه زنگ میزدن و پشت گوشی برات دوبیتی میخوندن...
نویسنده :
مامان و بابا
21:24