آرسامآرسام، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

برای عشقمون

قربانی

عکسهای 45تا46ماهگی آرسام

عزیزم این ماه ی روز با باباسعید رفتی خونه آقاجون و از برگشت دستت رفتع لای در و کلی گریه کردی و ناخونت سیاه شده و به زودی خواهد افتاد.این ماه گیر دادی به اینکه برات گیتار بخریم.باباسعید میره مشهد و برات میخره ازونجا عزیزم و کلی ذوق میکنی.عزیم چند روز همش به من میگفتی مامان تو چقدر خوشکلی من خیلی دوست دارم.خخخخ این ماه ی روز من و شما با خاله فریده رفتیم جشن آب بازی کودک و آینده تا با تیچرا یکم بیشتر آشنا بشی و بتونی راحت تر بری کودک و آینده.ی روزم با خاله صدف و ایلیا و بردیا رفتیم نمایش گرگ سزآشپز.خیلی بهت خوش گذشت اونجا پسرم. بابا سعید ی شب رفت کرمان و ی ماشین اوریون خرید.نمیدونی چقدر ذوق داشتی براش.اصلا ی جور عجیب ذوق میکزدیومخصوصا وقت...
8 آبان 1397

عکسهای44 تا45ماهگی آرسام

عزیزم این ماه دو روزه رفتیم مشهد خونه عمه سیما که شما خیلی دوست داشتی.تو تونل خیلی حال میکردی.وقتی برگشتیم ی روز عصر با دوستای مامان و بچه هاشون رفتیم دشت بجد باغ خاله شیرین.کلی حال کردین همه بچه ها.ی شبم بابا سعید با پسرای فامیل رفتن سالن فوتبال و شمارو بردن.کلی خال کردی.لباس فوتبالی ست کاملم برات خریدیم.این ماه عموغلام اسباب کشی کردن و رفتن مشهد که من خیل یازین موضوع ناراحت بودم.ی روزم رفتیم کمکشون که اونجا دوتا عروسک سوپرمن و مردعنکبوتی یگانه داد بهت.قربونت برم عشقم اینم سالگرد ازذواج خاله فریده و عمو محمد اینم کیسه بکس خوشکلی که خاله فرید...
8 آبان 1397

عکسهای 43تا44ماهگی آرسام

عزیزم این ماه رمضون بود و خیلی سخت گذشت.البته شماکه هر روز خونه مامانی نهار میخوردی و من راحت بودم.ی چیز جالب یاد گرفتی این مدت و اون اینکه تموم شمشیراتو که تقریبا 4تا5 تا هست میزاری از پشت تو لباست که بشی مثل لاک پشت های نینجا.حالا عکساش هست.خخخ عاشقتم بلبل زبون من.هنوز که راضی نشدی بری کودک و آینده   این وضع اتاقت بعد رفتن دوستات.یاشاروایلیاوبردیاوامیرحسین ومهدیار   ...
8 آبان 1397

عکسهای 42تا43ماهگی آرسام

پسرم این ماه ما از اصفهان برگشتیم.عجب سفری بود.کلی خوش گذشت شکر خدا.ی روزبا دوستای بابا سعید رفتیم خارج شهر.واقعا خوب بود و به شما کلی خوش گذشت.اخرشم که گیر دادی به ی لوله آب که شکل تفنگ بود.اینقدر گریه کردی تا اونو عمو مجید داد بهت با خودت آوردی خونه.خخخخ تو این ماه دو هفته باهم عصرا رفتیم کودک و آینده که شما عادت کنی و بتونی تنها بری.ولی من خیلی برام سخت بود واقعا.عزیزم این ماه عقد رضوان بود.همه باهم رفتیم عقدبندونی.انشاله خوشبخت بشه رضوان.تو کلی رقصیدی براش.خخخ اینم چندتا از عکسای این ماه عشقم این شکلاتا رو خاله سارا برات از تهران آورده.رفته اردو...
8 آبان 1397

عکسهای41تا42ماهگی آرسام

گل پسرم این ماه هم عید بود و هم ما رفتیم سفر.اول عید عمادو عمران با مامان باباشون اومدن بیرجند و تو کلی باهاشون حال میکردی.صبحا هم میرفتی اونجا معمولا.10فروردینم 3نفری رفتیم اصفهان و 15برگشتیم.خیلی خیلی خوش گذشت بهمون.تا50 کیلومتری شهرکردم رفتیم که حسابی جای قشنگی بود و آب داشت.رفتیم اول طبس و بعدم اصفهان.تو اصلا اذیتم نکرذی خداروشکر.تو ماشین همش عقب بودی و برا خودت یا خواب بودی و یا آی پد بازی میکردی.فقط یکم تو غذا خوردن بد شده بودی و از غذای بیرون بدت میامد.همشم بستنی میخوردی.هر روزم صبح بیدار میشدی و میگفتی بریم گردش.کیف کرذی چند روز مامان جانم.تو راه اصفهان رفتیم کوه نمک کلاهت افتاد تو آب.دیگه بعد اون همش عینکتو میگرفتی که اونم نیفته تو ...
24 فروردين 1397

عکسهای40تا41ماهگی آرسام

عزیز دلم این ماه تو اسفند هم هوا خوب شده و هم من سرم خیلی شلوغ و به خاطر زخم معده بابا سعید خیلی ناراحتم.عزیزم ی روز که سه تایی داشتیم تو خیابون دور میزدیم شما با من جلو ماشین نشسته بودی که یهو تو بغلم پریدی و گفتی بریم پیتزا.یهو سرت خورد تو شیشه ماشین و شیشه ترک خورد.واقعا خیلی عجیب بود.یکم گریه کردی چون خیلی ترسیدی.منم گریم گرفته بود و شما میگفتی مامان تاتی گریه نکن حالت بد میشه.قربونت برم.بالاخره اومدیم خونه نشستی چیپس وماست میخوردی که یهو چیپس تو گلوت گیر کرد.خلاصه من حسابی عصبی شدم و وقتی تو حالت خوب شد رفتم تواتاق شروع کردم به گریه کردن تا یکم خالی شدم.بعدشم که سپندو صدقه و مرغی که فرداش برات خون کردیم.انشاله همیشه بلا ازت دور باشه گل ...
11 اسفند 1396

عکسهای39تا40ماهگی آرسام

پسرم میخوام این ماه چندتا از اصطلاحات بامزه و اشتباهی که میگی رو برات بزارم. به سرامیکا میگی سماریکا به آشپزخونه میگی آشپزنوپه به به من میگی مامن پسرم ی عائت خیلی بد که جدیدا پیدا کردی بازی با آی پد هستش.خیلی بده ولی متاسفانه اصلا گوش نمیدی به حرفمون.روزا اکثرا لباس بت من یا مرد عنکبوتی تنت هست ولی شبا موقع خواب میگی دربیارش.چ.ن من بهت گفتم ممونه بت من یا مرد عنکبوتی بیان فکر کنن شما بچشونی و شما رو ببرن.دیگه وقت خواب درمیاری اگه نه با همونا میخوابیدی ازبس علاقه داری.همش میگی بریم آدم بدا رو بکشیم ازبس بابایی باهات ازین بازیاکرده.این ماه 3شب پشت سرهم خونه مامانی تنها خوابیدی و با ما نمیومدی خونه.نمیدونم چرا اینکارو میکردی واقعا.آ...
22 بهمن 1396