آرسامآرسام، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

برای عشقمون

قربانی

عکسهای۲۲تا۲۳ماهگی آرسام

سلام پسر عزیزم.این ماه خیلی ماه بدی بود چون تو مریض شدی و دوشب تو بیمارستان بستریت کردن.وای اگه بدونی چقدر اذیت شدی و چقدر مارو غصه دادی.آرسام گلم تو بیمارستان خیلی بی تابی میکردی.نمیخوام ریزشو برات بگم فقط خیلی خیلی خیلی بد بود.منو اصلا نمیخواستی تو بیمارستان.فقط میرفتی بغل بابات.دکتر گفت ی ویروس وارد بدنت شده و ریه هاتو درگیر کرده.نصف شب ازبس نفست تنگ بود بردیمت بیمارستان گلم.خداروشکر به خیر گذشت و الان خیلی بهتری.حالا انشاله قصد داریم ببریمت مشهد هم زیارت هم پیش ی دکتر خوب ویزیتت کنیم.قبل مریضیت که عمه سیما اومده بود بیرجند همه باهم رفتیم طبس گلشن.اونجا هم خیلی خوب بود و خوش گذشت.حالا عکساتو برات میزارم عزیزم.امیدوارم دیگه هیچوقت روانه ی ...
19 شهريور 1395

عکسهای21تا22ماهگی آرسام

پسرک نازنینم سلام.عزیز دلم این ماه چند روز مامانی رفت با خاله سارا مشهد پیش باباحاجی.باباسعیدم همون روزا دوروز رفت با آقاجون ایرانشهر.من و شما باهم تنها شدیم.رفتیم خونه پیش خاله فریده و بابایی بودیم.منم مجبور بودم تو همین روزای سخت و تنها شنا رو از شیر بگیرم چون قراره آخر هفتش برم تهران.روز پنج شنبه ظهر از شعبه اومدم بهت شیر دادم بعدش دیگه عصر رفتم تلخک زدم کردم تو دهنت گفتی تلخه.همون اول گفتی مامان تاتی پاشووو جی جی بوشوووور.الهی بمیرم برات.خلاصه اونروز عصر باباسعیدرفتش.شب خونه مامانی پیش خاله فریده خوابیدیم.شمارو بردیم پارک که خوب خسته بشی.بالاخره به هرزوری بود خوابیدی.2.30شب پاشدی تا3نق زدی و گفتی جی جی.بعدشم ساعت 5صبح بیدار شدی و تا8بیدا...
11 مرداد 1395

عکسهای20تا21ماهگی آرسام

پسر گلم 30خرداد ماه رمضون دم افطار گوشی زنگ زدو متاسفانه خبر فوت ناگهانی عموی عزیزم رو بهمون دادن.وای خدا من چقدر شکه شدم.عمو محمدعلی فقط59سال سن داشت.تو خونه تنها قلبش گرفته و رفته.دهن روزه.غروب شنبه بود.فردا صبحش همه رفتیم زاهدان تشییع جنازه.شبشم من و شما با باباسعید و آقاجون برگشتیم چون من صبح دوشنبه امتحان داشتم.خدای مهربونم امیدوارم جای عموم تو بهشتت باشه.عمو خیلی خوب و ساکت بود.به هیچکس آزاری نمیرسوند.یادم میاد تمام جلسه خواستگاری مارو عمو محمدعلی هدایت کرد.به من گفت وکیلم.منم گفتم آره.خداوند بیامرزتش و به خانوادش صبر بده.طفلک میترا چقدر غصه میخورد.همشون خیلی داغون بودن.به باباشون خیلی وابسته بودن.خداوند تمام پدرا رو سالم نگه داره.الهه...
9 تير 1395

عکسهای19تا20ماهگی آرسام

پسرم این ماه شما رفتی تو 20ماه.کلی صحبت میکنی و شیرین کاری.بهت میگیم خونتون کجاست؟میگی اونه یعنی پونه.میگیم پونه چند؟میگی اشت یعتنی هشت.میگیم پلاک چند؟میگی سی.خیلی حرف میزنی خلاصه.همه فعلها رو میگی.بشین پاشو بخور بیا برو بالا پایین همه چی میگی.جمله میسازی به سبک خودت.پفیلا خور شدی حسابی.صبحها میری خونه مامانی خاله سارا میبرتت مغازه برات پفیل میخوره به قول خودت.عزیزم تو این ماه من امتحانام بود.ماه رمضونم بود.خیلی سخت بود واقعا.هم باباسعید و هم مامانی خیلی کمک کردن.طفلک باباسعید هرشب بعد افطار سریع با شما از خونه میرفت بیرون که من درس بخونم.عزیز دل مامان وقتی شیر میخوزی هردوتا جی جی رو در میاری.میکی دوتا.عاشق پارکی.میبریمت سوار قطار خیلی دوست ...
9 تير 1395

عکسهای۱۸تا۱۹ماهگی آرسام

سلام نفسم.تو این ماه دیگه از مرز یک سال و نیم گذشتی.دوتا سفر رفتیم باهم.اولش ۳روز رفتیم زاهدان خونه عمع خدیجه.اونجا کلی با امیرمحمد رفیق شده بودید و رابطه دوتاتون باهم خوب بود.فقط از شاتوتای تو حیاط خونه عمه خوردی و متاسفانه اسهال استفراغ شدی.اصلا داغون شدی.شب اول تا ۴صبح من و مامانی بالا سرت بیدار بودیم و همش بالا میاوردی.خیلی بد بود.یبارم تو چاراه رسولی رو دایی بالا اوردی.مجبور شدین دوتاتون لباساتونو عوض کنید.حالا هروقت اون تیشرتو تن دایی میبینی میگی اه اه اه.بعدش که از زاهدان برگشتیم و تو هنوزم خیلی بهتر نشده بودی رفتیم باهم تهران.برا مامان یک هفته کلاس آموزشی گذاشتن تهران واسه همون.منم چون شیرت میدادم مجبور شدم تو و مامانی رو ببرم.اونجا ...
18 ارديبهشت 1395

عکسهای۱۷تا۱۸ماهگی آرسام

گل پسر قشنگم ۱۸ماهت تمام شد و به سرعت شدی یک سال و نیم.الههی فدات بشم.الان دیگه تمام کلماتو تقریبا میگی.تمام فعلها رو میگی.خوب میتونی منظورتو برسونی.روز قبل ۱۸ماهگی یعنی روز قبل واکسن مامان تو خونه با ی تیغ افتاد به جون موهات.موهاتو تیغ زدم تا برا عروسی خاله یکم پرپشت بشه نازنینم.فقط چون پیشونیت مو داشت خیلی خط بدی رو پیشونت درست شد.امیدوارم زود از بین بره.کله گردت سفیدو کچل شده.بهت میگیم کو موهای آرسام.دستتو میبری رو سرت و میگی نیست.حرفایی که میزنی تا جایی که یادمه میزارم برات گلم.با عکسای این ماهت.خاله سارا رو خیلی خوشکل صدا میزنی.دلم میخواد هی ازت بپرسم.میگیم بارون میاد میگی شرشر.میگیگ پشت خونه.میگی هاجر.عاشق زبونتم.از همه هم سن و سالات ب...
21 فروردين 1395

سوغاتهای پسرم

سلام نفس مامان.تو این ماه مامان حاجی با خاله فاطمه رفتن کربلا.مامان حاجی واست زحمت کشیدن و ی دست لباس خوشکل آوردن که عکسشو یادگاری برات میزارم.خاله فریده هم با عمو محمد رفتن تهران که خاله لباس حنابندونشو از اونجا خرید.برا شما هم ی جفت دمپایی چراغدار و ی بلوز شرت خیلی شیک و خوشکل آوردن.دستشو درد نکنه.خاله تو این مسافرت حسابی دلتنگ آرسام جون شده بود.عکسشو میزارم واست عشقم ...
21 فروردين 1395