آرسامآرسام، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

برای عشقمون

قربانی

اولین مریضی سخت پسرم

1394/7/9 15:03
نویسنده : مامان و بابا
549 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان.الهی قربونت برم.دلم نمیاد تعریف کنم ولی واسه اینکه بزرگ شدی بدونی برات مینویسم.عزیزم شنبه یعنی 4مهرماه94 صبح که بیدار شدیم بریم سرکار تو حالت حسابی بد بود.بالا آوردی.هم تو خونه و هم تو ماشین.خلاصه رفتم گذاشتمت پیش مامانی و رفتیم با بابا سر کار.عصر که برگشتم بردمت دکتر.اسهال و استفراغ بودی.من گفتم حتما از دندوناته.دکتر دارو داد.ولی اصلا بهتر نمیشدی.خیلی بی حال و بی رمق بودی.همه داشتیم دیوونه میشدیم.فرداش یعنی یکشنبه نرفتم سرکار.موندم خونه پیشت.همش اسهال بودی و من هر دفعه که پوشکتو عوض میکردم تمام لباساتم عوض میکردم.باز تا میخوابیدی میرفتم میشستمشون.فردا صبحش با هزار نگرانی رفتم سرکار.ولی بازم اسهال بودی ولی دیگه بالا نمیاوردی.مامانی مواظبت بود.هیچی هم نمیخوردی غیر شیر من.مامانی با مامان جون آوردنت شعبه بهت شیر دادم.سه شنبه شد.بازم خوب نشدی.منم حالم بد شده بود.ازبس حرص خورده بودم.عصرش دوتایی رفتیم دکتر.این دفعه دکتر بهت داروهای دیگه ای داد و گفت ی ویروس وارد بدنت شده.به منم دکتر دارو داد.ازش خواستم واسم استراحت بنویسه تا بیشتر پیشت باشم.صبح چهارشنبه خونه بودم.از صبه تا شب همینطور بی رمق رو تشک افتاده بودی و اصلا حال نداشتی.وای که چه بد بود.هی من و بابا میگفتیم آرسام پاشو واسمون فزولی کن ولی حالشو نداشتی پسرم.پنج شنبه هم من خونه بودم.ولی خداروشکر دیگه بهتر شده بودی.خلاصه این هفته کلی به همه استرس وارد شد.منم که کلاسام شروع شده بود.خیلی روزای بدی رو گذروندم.از خدا میخوام نه تو نه هیچ بچه دیگه ای هیچوقت مریض نشه.خیلی سخته واقعا.مامانی از همه یا دلنازکتره یا بیشتر دوست داره.جون از همه بیشتر واست گریه میکرد.پسرم امیدوارم هیچوقت دوباره اینجوری نشی.کلی وزن کم کردی و سبک شدی.چشات گود رفته اصلا.خودتو ول میکنی رو شونه هرکی تو بغلش باشی.ازبس بی رمقی.انشاله بعد خوب شدنت مامانی برات عصاره گوشت درست میکنه تا بخوری و دوباره قوی بشی و باز واسمون فزولی کنی.خدایا ازت میخوام تمام بچه ها همیشه سالم باشن.الهی آمین.پسرم ی عکس از دوران مریضیت گذاشتم.خیلی بده ولی میزارم واست.دوست دارم پسر گلم

پسندها (1)

نظرات (0)