آرسامآرسام، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

برای عشقمون

قربانی

عکسهای ۱۶تا۱۷ماهگی آرسام

آرسام جونم این ماهم تموم شد و تو هفده ماهه شدی پسرم.خیلی شیرین کاری میکنی.ماشاله خیلی پرحرف هستی.نسبت به هم سن و سالات زیاد صحبت میکنی.فزولی هم که دیگه نگو.پسر نازنینم الان دیگه منظورتو خوب میرسونی.همه چی هم بلدی و سریع تکرار میکنی.به کیوی میگی بی بی.ی روز تو میوه فروشی گفتی بیبی آقاهه میوه فروشه کلی خندید.عاشق موتور شدی خیلی زیاد.تا موتور میبینی میگی موتور انا موتور.این شده تکه کلامت پسرم.ی شب رفتیم خونه عمو غلام.بهت ی موتور با دو تا راند ماشین مسابقه داد.عاشق اون موتور شدی و شب اول همش بغلت بود.ادای چرخ خیاطی مامان جونو درمیاری خیل یباحاله.بهت میگن خانوما تو روضه چجوری گریه میکردن ادای گریه درمیاری.میرقصی مخصوصا با صدای باباحاجی.عاشق صدای ...
1 فروردين 1395

عکسهای15تا16ماهگی آرسام

سلام پسر قشنگم.این ماه دیگه روز 22بهمن 16ماهت تموم شد.حسابی فزول و زرنگ شدی.تو گوشی عکس هرکیو بهت نشون میدم همه رو میگی کین.عشق تلفن و موبایل و ماشینی.میگی دردر هان هان.یعنی بریم بیرون با ماشین.دایره لغاتت خیلی زیاد شده پسرم.خدانکنه گیر بدی به ی نفر.صدبار اسمشو صدا میزنی.کلمات جدیدت رو واست میزارم عزیزم.پسرم تواین ماه که زمستون بود چندبار سرما خوردی.خیلی زمستون بدی بود.ویروس خیلی زیاد بود.الانم داری دارو میخوری هنوز.اسم همه رو بلدی دیگه.از رو عکس همه رو تشخیص میدی پسرم.واست ی جفت کفش بوقدار جدید خریدم چون قبلیه واست تنگ شده دیگه.اینم لغات آقا آرسام که نفسه مامان باباشه: خاله=ایی دایی=دایی باباحاجی=باجی مامان حاجی=مان جی مامان ...
24 بهمن 1394

عکسهای۱۴تا۱۵ماهگی آرسام

سلام پسر قشنگم.دیگه ۱۵ماهت تمام شد عزیزم.این ماه خیلی سخت بود برا مامان.چون تو امتحانام بود.من ۱۰روز مرخصی گرفتم که درس بخوانم ولی شانس من تو مریض شدی.هم به دندون افتادی هم سرما خوردی.خیلی سخت بود.دیگه خونه مامانی هم کمتر میفرستادمت.تو خونه همش خودتو مینداختی تو بغل من و میگفتی منو راه ببر.منم تورو راه میبردم و جزوه تو دستم درس میخوندم.بالاخره به هر سختی بود تمام شد دوران امتحانا.تا ترم دیگه خدا بزرگه.عزیز دلم تو همین روزا ی روز صبح که با بابا بهت دارو میدادیم متاسفانه دارو رفت تو نایت.خدا مرگم بده چقدر وحشتناک بود واقعا.اینقدر سرفه کردی و بابا زد پشتت که از حال رفتی.خیلی ترسیدم.خدا بهمون رحم کرد که اتفاقی برا گل پسرمون نیفتاد.خلاصه اون روز...
25 دی 1394

سوغاتهای پسرم

پسر گلم تو این ماه بابا رفت تهران و واست ی بلوز شلوار آورد که عکسشو میزارم برات.عمه سهیلا هم زحمت کشیده و از مشهد واست ی سوشرت خوشکل و  عروسک خرس کوچولو آورد.خاله فریده هم برات از مشهد ی جفت دستکش خوشکل و ی اسباب بازی که رقص نور داره آورد.مامان جون هم از مشهد واست ی شلوار ناز آوردن.دست همشون درد نکنه.آخه همه خیلی دوست دارن مامان.   ...
20 آذر 1394

عکسهای۱۳تا۱۴ماهگی آرسام

سلام آسام نازنینم.مامان جونم تو این ماه دیگه راه افتادی و حسابی فزول شدی.چندبار لب و دهنت خونی شده ازبس به این ور و اون ور میخوری مامان.جگری شده برا خودت.هرکار بکنیم تو تکرار میکنی.وقتی صدات میکنیم و میگیم آرسام با صدای بلند جواب میدی و میگی بله.بهت میگیم مثل باباحاجی آواز بخون میگی دودودودودو.تلفن و برمیداری و راه میری و میگی ادو یعنی الو.دست از سر لب تاپ که برنمیداری.مامان هروقت روشن میکنه دو کلمه درس بخونه میای و دکمه روشن خاموششو یاد گرفتی میزنی و خاموشش میکنی.میری پشت میز تلویزیون و با سیما بازی میکنی.هرچی هم دعوات میکنیم که بترسی و نری ولی اصلا فایده نداره.جیغم خوب میزنی مامان.سرمون میره وقتی جیغ میزنی.پسرم ماهی شدی واسه خودت.حسابی همه...
20 آذر 1394

عکسهای۱۲تا۱۳ماهگی آرسام

آرسام گلم سلام.تو این ماه که یک سالت تموم شد خیلی شیرین کاریا انجام میدی.حالا واست میگمشون.میگیم پیشی چی میگه میگی میو میو.میگیم هاپو چی میگه میگی هاپ هاپ.میگیم ببعی چی میگه میگی بع بع.آخرین روز ۱۳ماهگیت دوقدم راه رفتی و هنوز راه نمیری.اله اکبر میکنی و سجده میری.من بابا رو صدا میزنم میگم سعید توهم تکرار میکنی خیلی باحاله.میگیم بغل کن همچین آدمو میگیری تو بغلت و فشار میدی که انگار آدم هیچی دیگه از دنیا نمیخواد.کابینتا رو که یکسره باز میکنی.تمام ظرفامو لب پر کردی.میوه میخوری مثل ماه.ی دونه انار بهت میدیم میزاری دهنت و سفید تحویل میدی.بهت میگم دونه رو بده مامان زود در میاری.لبتم تو این ماه خورد به میز و ی کوچولو خونی شد.وای که چه بد بود فدات شم...
24 آبان 1394

کفشهای جدید آرسام

پسر نازم ی روز مامانی و بابایی وقتی من و بابا سرکار بودیم شما رو بردن بازار و واست ی جفت کفش بوق دار گرفتن که تشویق بشی واسه راه رفتن.همونجا هم پات کردن و دوتایی دستتو گرفتن و راه میرفتی و کلی ذوق کردی.اینم عکس اولین کفش بوق دار پسرم این جفت کفش زمستونی دیگه رو هم خاله فریده زحمت کشیده و از مشهد واست سوغات آورده.دستش درد نکنه.خیلی قشنگن.این اولین سفر خاله فریده و عمو محمد بود که تنها رفتن مشهد ...
24 آبان 1394

تولد یک سالگی آرسام

پسر نازنینم چه زود یک سالت شد.عزیزم امسال تولدت شب اول محرم بود.واسه همون ما جشن بزرگی برات نگرفتیم.فقط دو خانواده دور هم ی کیک خوردیم و شام درست کرده بودم واست.کیکتو از بیرون سفارش دادیم.منم  واسه شام پیراشکی و الویه و کشک بادمجون و ژله چند طبقه درست کردم.خیلی خوب شده بود همه چیوحالا عکساشو میزارم برات.آقاجون.مامان جون.عمه سهیلا و عمو مجتبی.عمه سارا.مامانی و بابایی.خاله فریده و عمو محمد.دایی محمد.خاله سارا.اینا مهمونامون بودن.جای باباحاجی مامان حاجی و عمه سیما و خانوادشم خالی بود حسابی.البته سهم کیک اونا رو گذاشتم کنار بعد بدم بهشون.همه تو زحمت افتاده بودن و واست کادو آورده بودن پسرم.من و بابا هم واست ی کارت هدیه گرفتیم که بعد بریزم به...
24 مهر 1394

عکسهای۱۱تا۱۲ماهگی آرسام

سلام آرسام جونم.این ماه آخر یک سالگیته.ولی متاسفانه هنوز راه نیفتادی.پسرم تو این ماه ۴تا دندون کامل داریو کلی میوه ها و نون رو با دندونات گاز میگیری.خیلی خیلی میوه میخوری و به میوه علاقه خاصی داره.روزی ۶تا میوه هم بهت بدن با کمال میل میخوری.عاشقتم.بعد مریضیت چون خیلی ضعیف شده بودی مامانی برات آب گوشت و قلم زیاد درست میکرد.توهم میخوردی و حسابی جون گرفتی خدا رو شکر.فزولی که دیگه نگو.اصلا نمیشه کنترلت کرد.همش در حال فزولی هستی.در کابینتا رو باز میکنی وسایلو در میاری.شیشه لوبیا رو انداختی شکستی خدا رحم کرد رو پات نیفتاد.ی کاسه هم از تو کابینت شکوندی.بابا تو خونه حلقه میزد توهم بامزه خودتو تکون میدادی.حالا بهت میگیم حلقه بزن خودتو میلرزونی.ته میک...
24 مهر 1394

اولین مریضی سخت پسرم

سلام مامان.الهی قربونت برم.دلم نمیاد تعریف کنم ولی واسه اینکه بزرگ شدی بدونی برات مینویسم.عزیزم شنبه یعنی 4مهرماه94 صبح که بیدار شدیم بریم سرکار تو حالت حسابی بد بود.بالا آوردی.هم تو خونه و هم تو ماشین.خلاصه رفتم گذاشتمت پیش مامانی و رفتیم با بابا سر کار.عصر که برگشتم بردمت دکتر.اسهال و استفراغ بودی.من گفتم حتما از دندوناته.دکتر دارو داد.ولی اصلا بهتر نمیشدی.خیلی بی حال و بی رمق بودی.همه داشتیم دیوونه میشدیم.فرداش یعنی یکشنبه نرفتم سرکار.موندم خونه پیشت.همش اسهال بودی و من هر دفعه که پوشکتو عوض میکردم تمام لباساتم عوض میکردم.باز تا میخوابیدی میرفتم میشستمشون.فردا صبحش با هزار نگرانی رفتم سرکار.ولی بازم اسهال بودی ولی دیگه بالا نمیاوردی.مامان...
9 مهر 1394