آرسامآرسام، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

برای عشقمون

قربانی

اولین نوروز آرسام در سال جدید1394

1394/1/13 23:46
نویسنده : مامان و بابا
262 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگم.امسال سال تحویل شما کنار من و بابا بودی.با وجود تو ما امسال پدر و مادر بودیم.خیلی ممنونم ازت که هستی.تو الان دیگه تمام دنیای مای پسر گلم.امیدوارم هرسال نوروز شاد باشی و بزرگ شدنتو ببینم.خیلی دوست داریم پسرم.

 

پسر نازم اینم عکست با باباحاجی و مامان حاجی که خیلی دوست دارن.منم خیلی دوسشون دارم.امیدوارم سالهای طولانی زنده باشن و باهاشون سر سفره هفت سین عکس بگیری.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مجید
14 فروردین 94 2:27
سلام... با آنکه می دانم قبلا و یا هرگز به این وبلاگ و یا خانه ی مجازی شما نیامده بودم ، اما از وقتی که امشب بصورت اتفاقی و از فهرست وبلاگهای بروز شده ، صفحه ی شما را بازکردم ، بنظرم می رسد این خانه و نوشته های نقاشی شده در دیوارهایش را از مدتها پیش می شناسم....گمان می کنم لازم باشد این را هم بنویسم که بعد از مدتهای زیادی که از این مجاز (دنیای مجازی ) دور بوده ام ، امشب با خواندن کودکانه های خانه اتان دلم برای تمام سالهایی که از دنیای شیرین کودکی فاصله گرفته ام تنگ شد....دلتنگ شدم....دلتنگ برای لحظه ها و خاطراتی که در روزهای کودکی ام پاک و معصوم آفریده می شدند....با آنکه امروز سالهای زیادی از آن روزها گذشته است اما گمان می کنم که این دلتنگی دلیل خوبی خواهد بود برای چرایی بودن ـ این تصور که این خانه و نقاشی دیوارهایش را از سالهای بسیار دوری می شناسم ... انشالله خداوند کودک شیرین و دلبند اتان را برای شما و شما را برای کودک اتان حفظ کند تا در کنار یکدیگر ، خاطرهایی شیرین را بسازید و آنها را باز هم در دیوارهای این خانه نقاشی کنید...البته عذخواهی می کنم که نوشته هایتان را مرتب با عنوان نقاشی می نویسم. از آنجا که تمام نوشته های زیبا ، در خاطرات خوب روزهای کودکی من نقاشی بوده اند ، از دست نوشته های زیبای شما نیز با عنوان نقاشی حرف می زنم و اگر شما یا هر رهگذری دیگر نیز بخواهد از من سئوال کند که چرا این دست نوشته ها بنظرم زیبا می رسند ؟ پاسخم برایتان این خواهد بود: شما آنچنان خاطرات کودکی آرسام را ساده و صمیمی نوشته اید که لهجه ی شیرین کودکی را می شود در تمام نوشته ها و حتی در واج واج کلام اتان احساس کرد. با آنکه مخاطب نوشته هایتان، کودک خردسالی است که هرچقدر هم نوشته هایتان ساده باشند اما امروز چیزی از آنها را نمی فهمد ، اما برای تمام عابرانی که از خانه اتان عبور می کنند ، خواندن عاطفه های پیچیده در کلمات و سادگی نوشته هایی که با لهجه ی کودکانه آمیخته اند ، فرصت خوبی می دهد تا شاید برای لحظه هایی خود را در شباهتی کامل به روزهای کودکی آرسام شما بیابند که شاید هرگز در جای دیگری این تجربه تکرار نخواهد شد... جنس اشنای قدیمی و خاطره انگیز تعدادی از آنها، آنچنان شبیه روزهای کودکی من بودند که برخی از آنها را بیشتر از یک یا چند بار خواندم و غرق در لذت روزهای کودکی ام در سالهای بسیار دوری شدم که با دوباره خواندنشان دلم ....نفسم....و پای واژه هایم گرفت.... اگرچه می دانم آنچه نوشته اید برای ماندگار ساختن لحظه های شیرین خود و کودک اتان بوده و ممکن است حتی با خواندن نظرات کوتاه رهگذران این خانه حوصله ی خواندن اتان سر برود ، اما اجازه می خواهم با تمام طولانی شدن حرفهایم ، کمی هم بایستم و به پاس لذتی که از خواندن دست نوشته های ساده و بی پیرایه اتان نصیب لحظه های کنونی ام گردیده است ، چند آرزوی کوچک را با تمام وجود و صمیمیت دل برای شما و کودک اتان بنویسم و تجسم خیالهایتان را به باور و اعتقاد آرزوهایم دعوت کنم..... پس دستهایم را به طرف آسمان می گیرم و با صدای بلند برای همیشه ی دستهایتان میوه ی مهر را می خواهم در ساحل آسودگی....برای هر لحظه ای که در آینه می نگرید ، دیدن چهره ای را می خواهم که از بوم خیال خدا رنگ گرفته و شادابی را برایتان باز می تابد....ابدیّت عشق را در هوای نفسهایتان و جاری زلال زندگی را چونان الهه عشق برای روزهای ابدی اتان آرزو می کنم ....می خواهم که تمام لحظه های زندگی را موقر و بی اضطراب در وسعت بیکران خاطره ها و رویش تجربه هایی شیرین و دلنشین بپیچید.....برایتان طعم امن خداوند را می خواهم تا در قنوت دستهایتان وقتی که به آسمان گرفته اید طعم امنیت ریخته شود.....طعم امن خداوند تا مرزهایی بی نهایت... ....تا روزهایی پر از امنیت و زایش نفسهای یک مادر ....روزهایی پر از امنیت و پشت گرمی دستهای نوازشگر یک پدر...روزهایی پر از امنیت و آرامشی روییده و بالیده از نفسهای یک فرزند.......روزهایی تا سالهای باشکوه.....تا حرمت ساده عشق .......تا سجود و ربّیَ الاَعلی!... خیلی ممنون از لطف بی کران شما نسبت به وبلاگ من