آرسامآرسام، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

برای عشقمون

قربانی

برای عشقمون آرسام که خودش ثمره ی عشق مامان و باباست

تولد7سالگی پسرم

پسر نازم امسال من سختم بود برات تولد بگیرم ولی دیگه به اصرار تو برات ی تولد ساده گرفتم.حالا عکساشو میزارم برات.شامم برات مرغ درست کردم و اش هم مامانی تو خونه خودش درست کرد و اورد.کیکم که دیگه خاله فریده یاد گرفته و ی کیک قشنگ و خوشمزه برات درست کرده بود. هدیه مامن و بابا که کلی ذوق کردی براش شام تولدت هدیه دایی محمد هدیه خاله فریده هدیه عمه سهیلا آقاجون و مامان جون برات200تومن پول دادن.مامانی بابایی هم 200تومن پول دادن.دایی عبداله100تومن پول داد.عمه سارا هم20تومن پول داد.همشو برات گزاشتم تو حسابت ...
24 مهر 1400

از22فروردین1400تا22مهر1400

سلام گل قشنگم.این مدت نوشتن و سرزدن به وبلاگت کمی برام سخت شده.انشاله ی داداشی قراره برات بیار که بینهایت از داشتنش خوشحالی عزیز دلم.هرشب بغل میکنی شکم منو و بوسش میکنی.گاهی براش قصه میخونی که بخوابه.دیگه شبا تو اتاق خودت میخوابی.کودک و اینده هم میری و انشاله اول مهر مدرسه.باکلی تحقیق مدرستو انتخاب کردم.امیدوارم به سلامتی و دل خوش بری مدرسه.دبستان دکتر شکوهی.اسم خانم معلمت سرکار خانم مقیمی هست.خداروشکر با اینکه من خیلی اذیت میشم ولی فعلا مدرسه حضوری و شاد داره پیش میره و توهم ماشاله خوبی.فقط زود خسته میشی از نوشتن.ی خاطره از روز اول مدرسه.من برات خوراکی گزاشته بودم تو یکی از زیپای کیفت ولی بهت نگفته بودم.تو رفتی مدرسه و وقتی اومدم دنبالت شاک...
6 مرداد 1400

از22مهر99تا22فروردین1400

پسر گلم بعد تولدت همه کرونا گرفتن.بابایی یک هفته بستری شد.خیلی روزای بدی بود ما هیچ جا نمیرفتیم ولی شکر خدا به سلامت تموم شد.زمستون امسال بی برف و بارون بود متاسفانه.عید شد عمه سیما اینا اومدن چندروز رفتیم سرچاه خوب بود.ولی بعدش من سرما خوردم حسابی.شماهم ی شب تب کردی ولی شکرخدا زود خوب شدی.پسرم تو برج12 متوجه شدم خدا هدیه دومش رو تو دل من گزاشته.انشاله ی خواهر یا برادر کوچولو برای تو که عاشقشی.حسابی ذوق داری و همش شکم منو میبوسی.دلتم میخواد داداش یاشه تا بتونه باهات کونگ فو کاری کنه.من یکم حالم بد میشه غروبا ولی انشاله میگذره و فسقلمون به سلامتی دنیا میاد.پسرم تو فروردین متاسفانه من شوهرعمه خوبم اقای قاسمی رو از دست دادم.روحش شاد.از بعد...
26 فروردين 1400

از22فروردین99تا22مهر99

عزیزم امسال با کرونا داریم زندگی میکنیم.نمیتونی بری مرکز دیگه.کلاس تابستونی هم نمیشه بری.عروسی های فروردینم کلا کنسل شد.خدا رحم کنه به همه.من از کرونا نمیترسم فقط تموم ترسم اینه که اتفاقی برا من یا بابا بیفته تو میخوای چکار کنی عشقم.همش از خدا میخوام مارو برا تو نگه داره پسرم.برج 3عمه سیما اومدن دوهفته اینجا بودن به تو هم خوش میگذشت با عمران حسابی.سرچاهم رفتیم بهت خوش گذشت کلی.ی روز بابا بردت حموم و دوش حموم افتاد رو سرت و خون اومد از سرت.خیلی وحشتناک بود.نفسم داشت بند میشد از ترس.خدای شکرت که اتفاقی نیفتاد.10خرداد تولد سدنا جون بود.براش ی عروسک باربی انتخاب کردی و خریدی و براش بردیم.به خاطر کرونای لعنتی تولدش کوچک بود.خاله سارا دوربین خریده...
30 خرداد 1399

از22مهر98تا22فروردین99

گل پسرم ازین به بعد چون واقعا فرصت نمیکنم برات هر6ماه مینویسم و عکس میزارم.تو این مدت اتفاق خاصی نیفتاد و همینطور شیرین کاری و فزول کردنات بیشتر میشد.میری کودک و اینده همچنان.زمستون بیشتر تو خونه میمونیم.شکر خدا امسال وضعیت سرماخوردگیت خیلی بهتر بود.تو ی برهه بابا  سعید در گیر درس و امتحانه واسه حج انشاله.تو همش میگی نرو بابا.ما میخندیم بهت.خخخخ ی مقدار از عکساتو برات میزارم عزیز دلم.یکسره درگیر کاردستی درست کردنی گل من.عزیزم از اوایل اسفند به خاطر کرونای لعنتی همه چی بهم ریخت.همش تو خونه قرنطینه بودیم.مرکزم دیگه نشد بری.حوصلت حسابی سر میرفت و با همین انیمیشن های فیلیمو خودتو سرگرم میکردی دیگه.عیدم شد ولی انگار ن...
11 بهمن 1398

تولد 5سالگی آرسام

پسر گلم امسال برات تولد خودمونی گرفتم با حضور مامان جون آقاجون مامانی بابایی و عمه ها و خاله ها و دایی ها و عموها فقط.واست کیک گرفتم رفتیم آتلیه عکس انداختیم.تو تولدت کلی رقصیدی خیلی خوشکل رقصیدی.شام پلومرغ عالی با الویه و دسر درست کردم.همه زحمت کشیدن برات کادو خریدن.حالا عکسای تولدت و کیکت و کادوهاتو میزارم برات از طرف مامان بابا از طرف مامان جون آقاجون ازطرف مامانی بابایی از طرف عمه سهیلا و عمو مجتبی از طرف عمه سیما و عموجواد از طرف خاله فریده و عمومحمد از طرف دایی محمد از طرف عمه سارا   ...
27 مهر 1398

۰۴/۲۲ تا ۰۷/۲۲

پسرم تو سه ماه تابستون میبرمت کلاس ژیمناستیک.خیلی دوست داری.روزای فرد ساعت۳تا۴.فقط سختیش اینه که من باید باهات بیام و بشینم اونجا.هم گرممه خیلی هم بعدش میرم باجه عصر سختمه.ولی چون تو دوست داری منم میام.ی روز در هفته هم که میری کلاس بلز تو موسسه عرفان با خاله مرجان مهربون.عزیزم تو شهریور عماد و عمران اومدن اینجا یه مدت تو همش اونجا بودی و به خاطر ذوق عمران دیگه شهریور کلاس ژیمناستیکم نرفتی.ی روز با عمران و باباسعید رفتی استخر و کلی بهت خوش گذشت.یروزم با عمران دوتایی رفتین حموم تو وان کلی بازی کردین.ی کلمه جالب این مدت ازت شنیدم به جا که بگی پاره پوره گفتی پوره  پاره.خخخخخ پسرم تابستون دو دفعه من با خودم بردمت استخر.خیلی خوب بود.دیگه ب...
10 مرداد 1398

۰۱/۲۲ تا ۰۴/۲۲

عزیزم متاسفانه تو برج۲ی ویروس بد اومد سراغت و مجبور شدیم ببریمت بیمارستان ۳روز بستری کنیم.بعدشم ی هفته نرفتی مرکز.دقیقا روز اول ماه رمضون بستری شدی و من تو بیمارستان افطار کردم.خیلی بد بود واقعا.دفعه اول که انژوکت زدن دستت بابا سعید و دایی محمد بودن ولی دفعه دوم من بیچاره تنها بودم.خودمو انداختم روت و محکم گرفتمت و همینجور اشک میریختم تا انژوکت رو عوض کردن.خیلی غصه خوردم.وقتی پرستار اومد گفت باید عوض بشه تو اینقدر غصه خوردی که تموم بالشتت پر مو شده بود.وقتی موهارو دیدم کلی غصه خوردم و گریه کردم.الکی میگفتی درد نداره که عوضش نکنن.لب تاپ دایی رو اورده بودیم بیمارستان با همون سرگرم بودی دیگه.همکلاسیت ارسلان هم تو اتاق بغل بستری بود.ویروس اینقدر...
24 خرداد 1398