آرسامآرسام، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

برای عشقمون

قربانی

۰۱/۲۲ تا ۰۴/۲۲

1398/3/24 16:06
نویسنده : مامان و بابا
271 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم متاسفانه تو برج۲ی ویروس بد اومد سراغت و مجبور شدیم ببریمت بیمارستان ۳روز بستری کنیم.بعدشم ی هفته نرفتی مرکز.دقیقا روز اول ماه رمضون بستری شدی و من تو بیمارستان افطار کردم.خیلی بد بود واقعا.دفعه اول که انژوکت زدن دستت بابا سعید و دایی محمد بودن ولی دفعه دوم من بیچاره تنها بودم.خودمو انداختم روت و محکم گرفتمت و همینجور اشک میریختم تا انژوکت رو عوض کردن.خیلی غصه خوردم.وقتی پرستار اومد گفت باید عوض بشه تو اینقدر غصه خوردی که تموم بالشتت پر مو شده بود.وقتی موهارو دیدم کلی غصه خوردم و گریه کردم.الکی میگفتی درد نداره که عوضش نکنن.لب تاپ دایی رو اورده بودیم بیمارستان با همون سرگرم بودی دیگه.همکلاسیت ارسلان هم تو اتاق بغل بستری بود.ویروس اینقدر بد بود ۶نفر از ۹نفر کلاستون گرفته بودن.بالاخره به سلامتی تموم شد.

عزیزم ده خرداد روز جمعه سدنای قشنگم به دنیا اومد.چقدر لحظه قشنگی بود.اصلا فکر نمیکردم اینقدر دوسش داشته باشم و اینقدر عزیز باشه.شکر خدا تو خیلی دوسش داری و میگی اون آبجی منه و همش میگی اسمش آیلینه.بالاخره بعد چندروز راصی شدی که بهش بگی سدنا.

اخر رمضون ۳روز تعطیل بود۳روزم مرخصی گرفتیم با خاله صدف اینا رفتیم سفر.یزد اصفهان خرم اباد.برگشتم اومدیم طبس و بیرجند.خیلی خیلی به همه خوش گذشت.خداروشکر سفر خوبی بود.تو خیلی کیف کردی .یکی تو رصدخانه کاسین با دیدن ستاره ها.یکی تو دریاچه کیو که سوار قایق موتوری شدیم‌.هی میگفتی دوباره سوار شیم.اصلا نترسیدی.از رصدخانه برگشتیم ساعت۲شب بود.به زور شام پیدا کردیم خوردیم.تو هی سوال میکردی که چرا فضا نوردا رو هوا راه میرن و سوالای دیگه...

عمو امیر میگه خداروشکر اناقامون امشب جداست.ازبس سوال میکردی.کلی خندیدیم.ی شب رفتیم کنار ابشار بیشه چادر زدیم و خوابیدیم.ی تجربه عالی بود.صدای ابشار و هوای خنک.خدایا شکرت به خاطر همه چی.پسرم تو تابستون برات کلایپس ژیمناستیک و بلز ثبت نام کردیم.انشاله موفق باشی و خوشت بیاد.پسرم کلاس ژیمناستیکو خیلی دوست داری.فقط من خیلی اذیت میشم چون ساعت3تا4 باید بیام باعات اونجا بمونم باز 5تا7 برم شعبه.ولی چون تو دوست داری منم میام دیگه.20تیر روز جمعه با خاله صدف و بردیا رفتیم استخر.تو و بردیا کلی حال کردین.تجربه خوبی بود واقعا.ی چندتا کلمه که چپه گفتی برات بزارم گلم.

عطسه:عطچه

رج لب:گوجه لب

کیسه بکس:سیسه بکس

رب دوشام:دب دوشام

پماد:کماد

خصوصی:صخوخی

آبشار:آشبار

رکاب:رباک

تاحالا بیل مکانیکی ندیدم:تا لاحا بیل کانیکی ندیدم

دوستای فرضیتم اسمشون دوست تبر و دوست آشی هست

عکساتم تو این 3ماه میزارم نفسم

با جوجه هات تو حیاط

پاساژ مشهد

تست آلرژی

بیمارستان و سرم

به خاطر استرس عوض کردن آنژوکت موهات ریخته بود رو بالشت.چقدر من گریه کردم

طرز خوابیدن

دسته گل بیمارستان برا خاله فریده و سدنا جون

راه سفر

یزد

آب خوریای یزد خیلی باحال بود

استادیوم یزد

33پل اصفهان

شهر زیرزمینی

آبشار بیشه خرم آباد

چمنزارای راه آبشار بیشه

قایق سواری تو دریاچه کیو خرم آباد

میرفتیم عقدی آسیه

نمایش عروسکی

دوتا آقای بیز که دستور دادی بابا خرید برات تو بیمارستان

رودخونه های خرم آباد

لباساتو خیس کرده بودی

تقاب

هدیه روز معلم تیچر محبوبه مهربون

هدیه روز معلم تیچر مهدیه مهربون

 

پسندها (2)

نظرات (0)