آرسامآرسام، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

برای عشقمون

قربانی

عکسهای 33تا34ماهگی آرسام

عزیزم این ماهم مثل همیشه بلبل زبونیات هست.اعداد و از یک تا ده به انگلیسی بهت یاد دادک ومیگی.همچنین روزهای هفته.ما تو این ماه  خیلی عصبی و ناراحت بودیم چون باید خونه روخالی میکردیم و از طرفی خونه میخریدیم که خرید خونه خیلی سخته.باباسعید طفلی همش تو بنگاههاست.بالاخره 30تیر بی خداحافظی با صاحبخونه بی معرفت خونشو خالی کردیم و فقط دوتا کاور لباس تو خونه بود که تو یهو تو خونه خالی از خستگی خوابت برد.منم گذاشتمت رو همون کاورای لباس.عروسی دخترعمم نادیا هم بود ما رفتیم دوروز زاهدان.تو همون اوضاع در به دری.دختر عمه باباسعید فریبا و شوهر و دوپسرشون اومدن چندروز بیرجند.ی شب همه رفتیم شام و دور دور.عمادم بود.وسایلامون همه روی هم تواتاق خونه مامانی و...
7 بهمن 1396

عکسهای 32تا33ماهگی آرسام

پسر فزولم این ماه فزولیات بیشتر شذه و به همین دلیل ی روز که میدویدی تو راهروی خونه پات رو فرش لیز خورد و سرت خورد به چهارچوب ذر اتاق و قلبمه شد.من اومذم باهات بازی کنم اینجوری شدی عشقم.15تیر صاحبخونه بی معرفتمون زنگ زد به بابا که تا اخر ماه خونشو خالی کنیم.ماهم شروع کردیم به جمع کردن یک سری از وسایل بزرگ خونه.منتقل کردیم وسایل رو به خونه مامانی.عروسی خاله هم 11تیر بود که به خیری و خوشی و خیلی قشنگ تموم شد و بالاخره شکر خدا به هم رسیدن.فقط جای باباحاجی تو عروسی خیلی خیلی خالی بود.29خرداد از فوت عموی من یکسال گذشت.روحش شاد.ماه رمضئن امسال عمادو عمران چندمدت اینجا بودن.ی شب رفتیم پارک پیتزا خوردیم.اونجا شما با ی دختره دوست شده بودی و چون اسمشو ...
7 بهمن 1396

عکسهای31تا32ماهگی آرسام

پسرم این ماهم گذشت و تو همچنان شیرین زبونیات روز به روز بیشتر میشه.خیلی بامزه و خوب حرف میزنی.زبونت خوبه ولی چون بامزه صدام میکنی دوست دارم بهم بگی مامان تاتی.کلا به خاطر تو معروف شدم به این اسم.عزیزم این فصل انبه اومده تو بازار و تو بسیار حرفه ای و قشنگ یک انبه کامل رو نوش جون میکنی.انبه خوردنت عالیه.من و باباسعید خیلی خوشحالیم که تورو داریم پسرم.راستی تو این ماه چندروز رفتیم مشهد واسه خرید عروسی خاله فریده.تو تونل خیلی حال کردی و میگفتی هااااااا.اینم چنذتا از عکسای این ماهت واسه یادگاری ...
7 بهمن 1396

عکسهای30تا31ماهگی آرسام

پسرم دیگه از 2.5سال رد شدی عشقم.این ماه هممثل بقیه ماهها گذشت.من و شما و بابا سعید باهم سه تایی رفتیم چند روززاهدان و ایرانشهر و چابهار.اونجا رفتیم دریا رو شما در اولین دیدارت با دریا گفتی بریم خونمون که اینجا پاهام کثیف میشه.چون بدت میومد رو ماسه ها راه بری عزیزم.پسرم اونجا رفتیم خونه پسرعمه بابا.اونا ی پسر کوچولو داشتن اسمش فتاح بود.شما با اون بازی میکردی و لباس بلوچی هم ازش گرفتی و پوشیدی.تو ماشین از دریا برمیگشتیم ی آهنگ میخوند سر کوه بلند تاکی نشینم....وقتی تموم شد شما گفتی بابا آهنگ باباحاجی رو بزار.اشک منو درآوردی.ازون به بعد همش تو ماشین همون آهنگ روشن بود و هی تکرار میشد.بابابزرگم که ایرانشهر بود و شما همش میرفتی تو بغلش.ولی حرفاشو ...
5 خرداد 1396

عکسهای29تا30ماهگی آرسام

پسر گلم این ماه سال تحویل شد و رفتیم سمت سال 96.امسال عید اصلا قشنگ نبود بدون باباحاجی.نبود که بهمون عیدی بده.رفتیمسال تحویل خضری ولی باباحاجی نبود و خونه صفا نداشت.از خضری که برگشتیم عمه سیما اینا اومدن بیرجند چندروز.ی روزم رفتیم سرچاه.تو که خودتو هلاک کردی.به قدری خسته شده بودی ولی درعین حال نمیخوابیدی.کلا خوابت بهم خورده بود ولی خیلی بهت خوش گذشت.پرحرفیات که هزار ماشاله حد نداره.بهت یاد دادم روزای هفته رو به انگلیسی تقریبا میگی.هنوز به کجا میگی چگا.خخخ.عکساتم برات میزارم.   ...
5 خرداد 1396

باباحاجی مهربون برای همیشه رفت

آخ پسرمی گوهر روز چهارشنبه 20بهمن1395 از دست دادیم.واقعا من باورم نمیشه.عاشق باباحاجی بودیم همه.طفلک مامان حاجی هم تنها شد.آرسام جونم باباحاجی ساعت یک شب تو بیمارستان تموم کردن.یک ساعت قبلش یعنی ساعت 12 با اون حال فوق العاده بدشون با صدایی که به زور شنیده میشده گفتن آرسام آرسام.پسرم باباحاجی عاشق تو بود.همیشه بهت زنگ میزد.خودش رفت و از درداش راحت شد ولی ی درد بزرگ تو دل هممون گذاشت.درد بی باباحاجی بودن.قربونش برم که حیاط خونش بوی مرگ میداد بدون اون.دیوارها سرد بود.وای که چقدر دلتنگ صداشم.دلتنگ نگاشم.دلتنگ دستاشم.خداکنه وقتی بزرگ بشی ی خاطراتی تو ذهنت از باباحاجی داشته باشی.ازت میپرسیم باباحاجی کجا رفته.میگی رفته خدا.هروقت من گریه میکنم میگی ...
26 بهمن 1395

عکسهای 27تا28 ماهگی آرسام

نازنینم این ماه شما یاد گرفتی سوره حمدو آخراشو میگی.خیلی ناز میگی پسرم.حسابی شیطون شدی و همچنان صبح ها میبرمت خونه مامان جون.چون مامانی درگیره.امسال ی برف قشنگم اومد که توش ازت عکس گرفتیم.دیگه قشنگ جیش و پی پی که داری خودت میگی و میبریمت دستشویی.تصمیم گرفتم برنامه بچینم یکم بیشتر با بچه ها باشی چون احساس میکنم تنها بودنت خوب نیست.پسرم این ماه برات عکساتو میزارم.از حرف زذن و شیطونیات که دیگه نگو.ماشاله خیلی فزول و عزیزشدی.پشت تلفن خیلی باحال حرف میزنی پسرم.تو این مدت یبار ذوبار آقاجون و مامان جون رفتن مشهد.یبار واست لباس آوردن که عکسشو میزارم.یبارم که وقت نکردن برن بازار بهت ی 50تومنی دادن تا من واست خرید کنم.قربونت برم من.خدا حافظت باشه گلم....
26 بهمن 1395

عکسهای28تا29ماهگی ارسام

آرسام نازنینم این ماه یعنی از 22بهمن تا22اسفند شما 29ماهت تموم شد.حسابی پرحرفی میکنی.تو این ماه بیشتر صبحا میرفتی خونه آقاجون چون مامانی آخر هفته ها خضری بود.شعر میخونی.اتل متل.قصه میگی.سوره قل هواله میخونی.پرحرفیت خیلی زیاده و خیلی شیطون شدی.جیش و پی پی همخوب خوب میگی.ی روز تو حال لخت بودی رفتم واست شلوتر بیارم دیدم خودت مثل برق بدو رفتی تو حموم چون پی پی داشتی و نمیخواستی بریزه.حسابی سورپرایز شدیم با این حرکتت.عاشقتم پسر ناز و خوشکلم.بهت میگم اسم بابایی چیه؟میگی  ابلالیم.میگم اسم آقاجون چیه؟میگی مسمم.عاشق عمو پورنگ و شیطون تو برنامشی.تا بابا آی پدتو برمیداره میگی:تربیت چرا تب لتمو برداشتی من اجازه نمیدم.عکساتو میزارم عشق من ...
11 بهمن 1395

باباحاجی گلم

پسر گلم این ماه باباحاجی حالش خیلی بده و چندوقته تو خونه مامانی با پوشک و تشک مواج افتاده.خاله و مامان حاجی هم که هستن.قربونش برم من.اصلا حال هیچی ندارن ولی ی روز که تو داشتی میرقصیدی دستای بی حالشونو دوبار بهم زدن و برات دست زدن.اشک همه دراومد.توهم که دیگه فعلا میری خونه مامان جون چون نمیشه خونه مامانی باشی.مامانی درگیر باباحاجیه.خدا خودش رحم کنه.ی روزبزرگ میشی و شاید اصلا باباحاجیو یادت نیاد ولی باباحاجی خیلی دوست داشت.زمان سالمی یک شب درمیون یا هرشب بهت زنگ میزد حتی زمانی که تو اصلا حرف زدن بلد نبودی.برات چقدر میخوند و تو میرقصیدی.کوچکتر بودی صداشون تو گوشی ضبطکرده بودم برات میزاشتم میخوابیدی.همیشه زنگ میزدن و پشت گوشی برات دوبیتی میخوندن...
11 بهمن 1395