آرسامآرسام، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

برای عشقمون

قربانی

عشق پدر و پسر

سلام عشقای زندگی من.عاشق این عکستونم.دوستون دارم.امیدوارم زندگی سه نفرمون روز به روز شیرین تر بشه از قبل.پسرم بابا خیلی میخوادت.البته منم خیلی میخوامت.هم شما رو و هم بابا سعید.     ...
10 آبان 1393

ختنه پسرم

عزیزم هفت روزه که شدی من و بابا و مامانی رفتیم پیش دکتر حبیبی که تو رو ختنه کنه.منکه دل نداشتم بیام تو اتاق واسه همین تو راهرو واستادم و فقط دعا میخوندم و اشکام میریخت.خوشبختانه بدون هیچ مشکلی شما ختنه شدی و اومدیم خونه.البته تو اتاق حال بابا هم بد شده بود پسرم.بابا شب رفت و ی جعبه شیرینی خرید و دور هم خوردیم.حلقه هم بعد از 5 روز افتاد.   ...
10 آبان 1393

حقیقه پسرم

پسر گلم روز ششم تولدت آقا جون زحمت کشیده بود و واست ی گوسفن عقیقه کرد تا از بلاها دور باشی گلم.دستت درد نکنه آقا جون.گوسفندو تو خونه مامانی کشتن و همه باهم کمک کردن و فرداش ی آبگوشت درست کردن و به همسایه ها هم دادن.البته من و بابا نخوردیم چون رسمش اینه.استخوناشم تو قبرستون دفن کردن.انشاله همیشه از بلا دور باشی پسر نازم. ...
10 آبان 1393

پسرم مسلمان شد

پسر قشنگم من همش منتظر بودم تا باباحاجی زودتر بیاد و شما رو مسلمان کنه.بالاخره صبح روز چهارم باباحاجی جونم اومد و تو گوشت اذان و اقامه خوند و تو مسلمون شدی.امیدوارم مسلمون واقعی باشی پسرم و همیشه خدا رو به یاد داشته باشی.خدا بود که من و باباتو به هم رسوند و بعدش شما رو بهمون داد.باباحاجی جونم ممنون که پسرمو مسلمون کردین. ...
10 آبان 1393

پسرم به دنیا اومد

پسر گلم روز سه شنبه 22مهر ماه 1393 ساعت 7 صبح من و بابا با مامانی و مامان جون رفتیم بیمارستان بوعلی بیرجند که من و سزارین کنن و شما رو از تو شکمم در بیارن.ساعتای 8 رفتم تو اتاق عمل و ساعتای 9 هم در اومدم.وای که چه دلهره و دردی داشتم.مامانی و مامان جون پشت در اتاق گریه میکردن.خاله ازشون فیلم گرفته.پسرم وقتی شما رو بهم دادن اصلا باورم نمیشد.قدرت خدا رو بگردم که چقدر نعمتهاش زیباست.زیباترینش و به منم داد.ازت ممنونم خدا جون.پسرم اینم عکسی که روز اول ازت گرفتیم.وزنت تقریبا 3کیلو بود.البته خیلی باد هم داشتی. بابا سعید چه ذوقی داشت برات عزیزم.ما یک شب تو بیمارستان بودیم.طفلک مامانی خیلی اذیت شد.دستش درد نکنه.از طرفی من درد داشتم و از طرفی ه...
10 آبان 1393

آخرین روز زندگی 2نفره من و عشقم

سلام پسر مامان.امروز آخرین روزیه که من و عشقم یعنی بابت باهم تنهاییم.انشاله فردا صبح قراره برم بیمارستان و شما رو دکتر از تو شکمم در بیاره.انشاله که به امید خدای مهربون که همیشه حواسش به ما بوده شما صحیح و سالم به دنیا بیای و به زندگی من و بابا روح تازه ببخشی.پسرم نمیدونی چقدر ذوق داریم واسه دیدنت.بابا سعیدت که سر از پا نمیشناسه.امیدوارم پدر و مادر خوبی باشیم واست و بتونم درست تربیتت کنیم.پسرم خدا رو همیشه اول همه کارات قرار بده.این همیشه یادت باشه.اونوقت حتما همه کارات درسته.تو فقط امشب مهمون دلمی گلم.دلم واسه تکونات تنگ میشه.امیدوارم این مدت اذیتت نکرده باشم پسرم.مامان جون من و بابات با عشق فراوون باهم ازدواج کردیم و هنوزم که هنوزه بابات خ...
21 مهر 1393

سیسمونی پسرم/4

نفس مامان اینم عکس لباسایی که واست خریدیم.ی سریش سلیقه من و ی سریش سلیقه بابا و ی سری دیگشم سلیقه مامانی بوده.انشاله که به نظرت قشنگ باشن.   ...
20 مهر 1393

سیسمونی پسرم/3

عزیز دل مامان اینم عکس اسباب بازیهایی که واسه عشقمون خریدیم.انشاله در آینده از دیدن این عکسها لذت ببری گل پسرم عزیزم این توری مخصوص اسباب بازیهای ریزته که مامان همراه مامان جون باهم واست درست کردن.البته با زحمت زیاد   ...
18 مهر 1393